"بيوطن" آخرين اثر رضا اميرخاني
بیوطن امیرخانی را، مثل "مناو" و "ارميا" یکنفسه خواندم، اما همین یک نفس سه روز طول کشید. رماني در قواره ۴۸۰ صفحه و با هنرنماييهاي ادبي نويسنده بزرگي در قواره "رضا اميرخاني". نويسندهاي كه به حق ميتوان گفت قلمش سالها جلوتر از او ميدود! امیرخانی نویسندهاي است صاحب سبک و خطشكن در عرصه ادبيات فارسی. نويسندهاي که خواننده را با عباراتی که میان یک رمان آورده است، آن هم موقعی رفته است توی بحر شخصیتهای رمان و حوادثش، شوکه میکند. اما فارغ از جرئت و شجاعت امیرخانی در ارائه قالب نوین و قلم بسیار گیرایش، و نیز طرح پیچیده و تودرتوي رمانهای او، "بیوطن" ضعفهایی نیز دارد.
هر چند برخی منتقدان، مقایسه دو اثر یک نویسنده را امری مطلوب نمیدانند، اما ظاهرا امیرخانی میخواهد یک خط و ربط و سبک را در رمانهایش به کار گیرد و شخصیتهایش را به نقاط مختلف دنیا سیر دهد. هفتکور امیرخانی در "مناو"، از طهران قدیم و فرانسه عبور کردهاند و در امریکا به رنگ نقرهای درآمدهاند و شدهاند سیلور من! درست همان شخصیتهایی که بهرغم کم تحرکیشان، محرک شخصیتهای اصلی رماناند. و همين تناسب و يكرنگي است كه خواننده را به مقايسه "بيوطن" و "مناو" واميدارد. و در اين مقايسه، نمره "بيوطن" بسيار كمتر از شاهكار "مناو"ست.
رمانهای امیرخانی شاید روزی در زمره شاهکارهای ادبیات فارسی معرفی شوند، البته به شرط بازبینی نویسنده و رفع برخی نقاط ضعف آنها(میدانم کمتر نویسندهای دست به این کار میزند، اما تقصیر نسلهای آینده چیست؟ خطشکنی خصوصیت امیرخانی است.) اما صد حیف که زبان رمان، زبان درونمرزی است و شاید هرگز هیچ مترجمی نتواند "بیوطن" یا "من او" را به زبان دیگری ترجمه کند. چرا که امیرخانی به شدت اصرار دارد برخی واژگان و عبارات فرهنگ فارسی را به نسل نو بیاموزد. و روشن است که بسیاری از اینگونه عبارات قابل ترجمه به زبان دیگر نیستند و یا اگر هم ترجمه شوند، خاصیت نوشتههای امیرخانی را نخواهند داشت. بنابراین همواره معتقد بودهام امیرخانی به رغم قلم شگفتانگیزش، با این اثار هیچگاه پای از وطن بیرون نخواهد گذاشت.
بیوطن، رمانی است دردمند. اما ... امیرخانی میخواهد سیاهیهای جامعه امریکا را و نیز استحاله مهاجران آن اقلیم را در مواجهه با فرهنگ مصرف و مادیگرایی نشان دهد، اما چگونگی بیان این واقعیات، خواننده را به این گمان میاندازد که آیا نویسنده درصدد سیاهنمایی با مطلقانگاری دیدگاه خویش نبوده است؟
در نهایت، خواننده "بیوطن" سردرگم در همان جامعه امریکا میماند و شخصیت اصلی داستان را که گرفتار بندگان شیطان شده است، به خیال خویش وامیگذارد و بلاتکلیف در میان گزینههای مختلف وامینهد.
برگ در انتهای زوال میافتد و میوه در انتهای کمال. بنگر که چگونه میافتی: چون برگ زرد یا سیب سرخ؟!